شب یلدا مامان اینا اومدن خونه ما و بسیار خوش گذشت.من و کیوان دوتا هندونه خریده بودیم که اگه یکیش سفید از آب دراومد یکی دیگه داشته باشیم!مامان و بابا هم فکر کرده بودن که ما عمرا نمی ریم سراغ خرید هندونه! بنابراین اونا هم دوتا آورده بودن!آرش هم ساعت ۱۰ شب با یه هندونه گنده از راه رسید! اون شب با ۵ تا هندونه بساطی داشتیم!دوتاشونو خوردیم اما هرکاری کردیم بابا اینا بقیه هندونه ها رو نبردن!تا ساعت ۲ شب داشتیم فال حافظ می گرفتیم .حس می کردم کیوان دلش برای مامانش اینا خیلی تنگ شده باشه .چونکه اونا رفته اند آلمان پیش خواهر کیوان که زایمانش نزدیکه .باهاشون تماس گرفتیم و کیوان یکمی از اون حالت در اومد.
کریسمس خوبی داشتم.این اولین سالی بود که خودم صاحب یه درخت برای خودم بودم!همیشه درخت با سلیقه مامان و رویا جون تزیین می شد.البته نظر من و آرش هم مهم بود اما خوب دیگه بزرگتر خونه اونا بودن! اما امسال احساس استقلال خوبی داشتم.کیوان هم که همه چیزو گذاشته بود به عهده خودم.من دوست دارم هدیه های زیر درخت زیاد باشن اما کوچولو باشن!بر عکس مامان که ۴ تا هدیه درست و حسابی می ذاشت! من کلی جینگول و وینگول خریدم و بسته بندی کردم!برای کیوان ادوکلن ابسشن خریدم.من همیشه از این عطر خوشم می اومد . اونم برای من یه جفت گوشواره و دستبند ست خرید...من عاشق گوشواره ام .خیلی خوشگل و ظریفه.بقیه هم چیزهایی بود که هر دومون احتیاج داشتیم.برای آرش یه پک سی دی بتهوون خریدم.مدتها بود که دنبالش بود .برای مامان عطر شنل خریدم .چنس.بوش خوب و سنگینه.البته من خودم خیلی از عطر های شیرین خوشم نمیاد.ولی می دونستم مامان دوست داره چونکه مدتها بود این عطر رو داشت و من آخرین بار دیده بودم که شیشه اش داره خالی می شه.برای بابا کراوات خریدیم! یه کراوات خوشگل ابریشم که نقره ای و سورمه ایه.برای رویا جونم یه اشارپ خریدم که لبه هاش پوست دوزی شده است و کلی بهش می آد!مامان برای من یه سری کامل لوازم آرایش اورآل آورده بود .البته اینو از آخرین سفرش خریده بود و برای کریسمس نگه داشته بود! مطمئنم چون اینجا همچین چیزایی ندیده ام.وقتی بهش گفتم یه خنده شیطنت آمیز تحویلم داد!کلی خوشحال شدم مدتها بود می خواستم برم لوازم آرایش بخرم و حسش نبود. برای کیوان هم ادوکلن اوپیوم خریده بود....ذخیره ادوکلن کیوان حالا حالا ها تامینه!!! بابا برای من یه کت پوست و برای کیوان یه اورکت خیلی خوشگل خریده بود.آرش برام یه کتاب لاتین درباره واسیلی کاندینسکی خریده بود با یه پازل ! جالبه که هردوتامون موقع هدیه خریدن برای همدیگه رفتیم شهر کتاب!!! برای کیوان هم یه ست چرمی کمربند و کیف و کیف پول خریده بودش.رویا جون برامون یه ست گلدون جاشمعی خریده بود .به علاوه به هرکدوممون یه شال گردن داد! من و کیوان هم مثل بچه ها ذوق کردیم! شال گردن من خیلی خوشگله و راه راه طوسی و سبز و بنفشه! مال کیوان مردونه است و سورمه ای مشکیه! من عاشق چیزهایی هستم که رویا جون می بافه...واقعا دوست داشتنی و خوشگلن.
بعد از اون مریضی ام عود کرد و بدجوری افتادم.طوری که کیوان گیر داده بود منو ببره بیمارستان.و سر این موضوع دعوامون شد!چونکه من نمی خواستم از جام تکون بخورم.کار به جایی رسید که من بهش گفتم به تشخیصش اعتماد ندارم و اونم به من گفت که یه بچه لوس و ننرم که فقط سنم زیاد شده!!! اما شبش که تبم رفت بالا و کیوان مجبور شد منو بغل کنه ببره تو وان آب بریزه روم واقعا خجالت کشیدم.چون حق با اون بود و من داشتم لجبازی می کردم.طفلک چنان استرسی داشت که انتظار داشتم بعدش اصلا باهام حرف نزنه.من کلا از آمپول و تزریق متنفرم اما اون شب هیچ اعتراضی نکردم .بعد از اون خرابکاری و حرف گوش نکردن دیگه باید یه جا کوتاه می اومدم!تا صبح حالم بهتر شده بود .کیوان می خواست بگه رویا جون بیاد پیشم اما من گفتم که دلم نمی خواد اونم مریض بشه و اینکه می خوام تنها باشم! کیوان هم با اوقات تلخی رفت که بره سر کار.منم یکمی تو رختخواب موندم و دیدم بدجوری داره حوصله ام سر می ره .رفتم و شروع کردم کارهای یکی از پروژه هامو انجام دادن.برای خودم هم داشتم لئونارد کوهن گوش می کردم با صدای بلند! دنس می تو د اند آف لاو! خوش و خندان داشتم برای خودم می خوندم که یه هو احساس کردم یکی داره بهم نگاه می کنه!سرمو بلند کردم دیدم کیوان دم در اتاقه! اونم با چه قیافه ای! یکم بهم نگاه کردیم ! من که واقعا نمی دونستم باید چیکار کنم! کیوان اومد دستمو گرفت اونم بسیار خشن! بلندم کرد و از اتاق برد بیرون بعدشم برگشت در اتاق رو قفل کرد و کلیدش رو برداشت! و گفت تا اطلاع ثانوی کار تعطیله! لئونارد کوهنم هنوز داشت اون تو می خوند!!!منم به بدترین وجهی تبعید شدم به اتاق خواب! اما کلی خوشحال شدم که کیوان به خاطر من نرفته بود سرکار!حس خودخواهی ام کاملا ارضا شد! خلاصه که تا شب سال نو مریض و در رختخواب پیچیده بودم. تو این مدت نگار و نینا هر روز اومدن پیشم . سمانه و مریم و نیکی هم یه بعد از ظهر اومدن و کلی شیطنت کردیم!توی اون مدت اصلا نتونستم پامو از خونه بذارم بیرون .کیوان سوئیچ ماشینمو برداشته بود و به مامان اینا هم گفته بود که مواظب باشن من از جام تکون نخورم! به خودم هم اعلام کرده بود که اگه برم بیرون دیگه نمی آد خونه!
فعلا خوب شدم .اما تو این چند روزه از دست این برف ذله شدم.اولش که شروع کرد به باریدن ذوق کردم.روز اول آرش اومد دنبالم و رفتیم برف بازی.شبش هم با کیوان و دنیا و آرش تو حیاط آدم برفی درست کردیم و کلی شیطنت کردیم. اما از روز بعدش همه جا یخ زد و من خونه نشین شدم.ماشین کیوان هم به خودش برگردونده شد تا بتونه تو این برف بره سر کار.من یه بار سعی کردم ماشینو ببرم بیرون اما کوچه چنان یخی زده بود که کلی پیچ و تاب خوردم و در نهایت با ترس و لرز برگشتم سرجام.امشب قراره که کیوان چند تا فیلم خوب بگره و بیاره که ببینیم و من یکمی از این حال بی حوصلگی خارج شم. فقط نشستم یه جا و نه ورزش می کنم نه به خودم می رسم نه ساز می زنم و نه کار می کنم! فکر می کنم دچار دپرسیون بعد از بیماری شدم!می خوام زنگ بزنم به کیوان و بگم یه شیشه ویسکی هم بگیره.تمام شرابهامون تو این مدت تموم شد! و دیگه هیچ مشروبی پیدا نمی شه تو خونه! شایدم به آرش گفتم بیاره...
امیدوارم فردا اوضاع آب و هوا بهتر بشه...